...یادداشــــــــــــــــــــــت های من

بوی مهربانی می آیــــــــــــــــــد...کجا ایستاده ای؟! در مسیر باد؟

تو خود شکوه بارانی!

رویای لطیف سحری

لب های تشنه ام رو به تو لبخند می زند

و زخم می شوند

به ابرهای دلشکسته قسم!

تو خود شکوه بارانی

می خواهم خانه ای بسازم

بدون دیوار...

بدون سقف و تنها با پنجره ای رو به تو

آنقدر می ایستم تا باران بیاید...

آنقدر ترا می نگرم تا خیس شوم!!

چک چک

آمدنت را

ناودان می خواند

آهنگ قدم هایت را تندتر کن!

از آدم ها بگذر ...

دلت را فراخ تر کن ...

ناراحت ابن نباش که چرا جاده ی رفاقت با تو همیشه یک طرفه است ...


شاد باش که چیزی کم نگذاشته ای و بدهکار خودت و رفاقتت نیستی . .
 

 

[ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:متن کوتاه بارانی, ] [ 15:25 ] [ باران ] [ ]